کد مطلب:225148 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:200

مجملی از آغاز حال جماعت برامکه و طلوع اختر اقبال ایشان
ابوالفضل جعفر بن خالد بن برمك جاماس بن یشتاسف البرمكی و بروایتی دیگر ابوالفضل جعفر بن ابی علی بن یحیی بن خالد بن برمك بن برمك بن گشتاسف بن جاماس «كان برمك بن برمك مجوسیا» [1] و این اسامی پاره ای از عجم است مثل گشتاسف كه گشتاسب و جاماس كه جاماسب است و هر یك اسم اسلامی است معلوم است او را نام دیگر موافق لغت فارسی بوده و بعد از مسلمان شدن بر وفق لغت و زبان عرب و رسم عرب نامش را تغییر داده اند.

مسعودی در مروج الذهب می نویسد خبر برمك اكبر با ملوك ترك و خبر ایشان بعد از ظهور اسلام و مجاری اوقات ایشان در ایام بنی امیه مثل هشام بن عبدالملك و جز او در زمان منصور عباسی و ملوك روم بعد از ظهور اسلام در كتب مسطور است در هر صورت برمك بن برمك آتش پرست و مجوسی بوده و نوشته اند در رصافه بخدمت هشام بن عبدالملك آمد و بدست او مسلمان شد و عبدالعزیز نام یافت و بفن حكمت و انواع آن از حساب و نجوم و طب و غیر ذالك عالم و نزد حكما دارای مقامی منیع و پدرش از ملوك فرس بود و چون پاره ای حالات در وی مشاهدت كردند او را در مملكت پدرش محبوس ساختند تا گاهی كه بهر وسیله ای كه توانست از آن ملك و دیار بیرون شد و بخدمت هشام رسید و هشام علیل المزاج بود جعفر او را معالجه كرد هشام در پاداش این خدمت قریه از اعمال حلب را بدو بخشید و با وی احسان ورزید و بعضی گفته اند پدرش برمك بدست عثمان بن عفان اسلام آورد و عبدالله نام یافت.

در بعضی نسخ ابن خلكان مسطور است كه در اخبار برامكه تألیف ابی حفص عمر بن ازرق كرمانی در بدایت امر این طایفه نوشته است كه پدر این برمك مذكور كه



[ صفحه 329]



برمك اكبر بود صاحب نوبهار بلخ است و این آتشكده یا بتخانه ایست كه مردم عجم بساختند و در اطرافش بتها نصب كردند و این خانه را تعظیم و تكریم می نمودند و از آفاق و اكناف عالم به زیارت آن می شدند چنانكه مردم بمكه معظمه حج می نهادند و متولی این امر این سرای و حاجب آنرا برمك می خواندند و ازین روی این نام بر آن نهادند كه مردم عجم این خانه را همانند مكه ی مشرفه شرفها الله تعالی می دانستند و خادم و حارس آنرا برمك یعنی والی مكه می خواندند و چنان بود كه ملوك فرس و اكاسره و سلطان كابل و ملك سند و خراسان باین دین متدین بودند و باین خانه حج می نهادند و هر وقت اقامت حج می كردند خدای را سجده می نهادند و این خانه را معظم می داشتند و دست برمك را می بوسیدند و از اراضی اطراف نوبهار و جز آن را برای برمك مخصوص می داشتند و آن جماعت همواره باین عبارت بموجب امارت و سدانت برمك از پس برمك دیگر می گذرانید.

و جماعت برامكه را سوای برمك نامها و اسامی عجمیه بود لكن باین اسم موسوم شدند چنانكه مردم نصاری رئیس خودشان را جاثلیق و یهود جالوت و مجوس مؤبد و غیر ذالك می نامند و بر این حال بپائیدند تا گاهی كه عثمان بن عفان بر سریر خلافت متمكن شد و خراسان را بر طریق صلح بر گشود و این وقت شغل و مقام برمكه به برمك اكبر پدر برمك اصغر رسید و او را در زمره جماعتی كه بگروگان بدرگاه آستان بفرستادند روان داشتند و شغل برمكه به پسر او رسید و خودش بمدینه طیبه آمد و چون قوانین و احكام منیعه مستحكمه اسلام را بدید به آن رغبت كرد و اسلام آورد و نامش عبدالله شد و از آن پس به شهر خود بازگشت و این وقت مقام و منصب برمكه با یكی از اولاد او مفوض بود.

و از آن پس چنان افتاد كه طرخان كه در مملكت خراسان پادشاهی بزرگ بود و خبر اسلام برمك را بشنید هیچ ایمن نبود كه از اسلام برمك وهنی در عجم با دید آید و امر ایشان در هم شكند چه از قدرت و مقام برمك در میان عجم آگاهی داشت و طاعت و فرمانبرداری عجم را نیز به برمك می دانست لاجرم مكتوبی به برمك



[ صفحه 330]



نوشت و این كردار او را سخت عظیم و ناپسند شمرد و او را ببازگشت به آئین خودش دعوت كرد.

برمك پذیرفتار نگشت و در جواب طرخان نوشت اینكه به این دین بهی و آئین فرهی درآمدم برای این بود كه بر دیگر ادیان فضل و فزونی و برتری و امتیاز دارد طرخان ازین جواب غضبان شد و با لشگری گران بسویش گرایان گشت و این خبر بخالد پیوست مكتوبی بطرخان نمود كه تو دانسته ای كه من دین اسلام را از روی بصیرت اختیار كرده ام و می دانی ملوك و امرای عصر همه بطاعت من اندرند و اگر از ایشان یاری بجویم بنصرت من می شتابند.

طرخان چون این نامه را بخواند بیندیشید و روی سخن را بگردانید و نامه از در تعظیم و تكریم بدو كرد و بدو باز نمود كه مراد من از این گفتار و كردار جز اعزاز دولت عجم چیزی نبود برمك این عذر را از وی پذیرفت و چون چندی برگذشت طرخان بهر تدبیر كه توانست برمك را مغرور ساخته و شب هنگام بروی بتاخت و او را مقتول ساخت و این برمك اكبر را جز برمك پدر خالد فرزندی نماند چه مادرش او را در سن صغارتش ببلاد كشمیر فرار داد و در آنجا بطوری پسندیده با عقل كامل و فضل شامل ببالید و به دین اهل بیت خودش درآمد و این وقت خبر پدرش بدو پیوست و چنان بود كه احوال اهل بیت پدرش بعد از قتل او مختل شده بود لاجرم برمك اصغر بسوی آن جماعت بشتافت تا مقام و منزلت پدرش را دریابد.

آن جماعت بر وی فراهم شدند و بگریستند و بقدوم او سرور گرفتند و او را در جای پدرش بنشاندند و مردمان بدو روی آوردند و كار و تولیت امر نوبهار استوار گشت و او را برمك نامیدند و این برمك در كار خود استقامت و استقرار داشت تا زمانیكه اسد بن عبدالله بجلی حكمران خراسان شد و مردی از دهاقین آن سامان در خدمت اسد بن عبدالله از برمك سعایت همی كرد اسد بر وی تحامل [2] همی ورزید و امر برمك جانب سستی گرفت و بر این حال ببود و اسد از امارت خراسان معزول



[ صفحه 331]



و عبدالرحمن ضبی منصوب گشت وی برخلاف اسد در تكریم و تقدیم و تقویت برمك و امر تولیت او بكوشید و برمك با فراغت بال بگذرانید تا عبدالرحمن معزول شد و اسد دیگر باره بوالی گری خراسان بازگشت.

و چون برمك خبر آمدن اسد بن عبدالله را بدانست اقامت خود را پسندیده ندانست و از مسكن خود بآهنگ خدمت خلیفه بیرون شد و در این وقت هشام بن عبدالملك بن مروان خلیفه دوران بود، اسد بن عبدالله او را در عرض راه دریافت برمك تدبیری بساخت و عذری نیك بیندیشید و چنین باز نمود كه من بملاقات تو بیرون آمده ام اسد خرسند شد و بتكریم او برآمد و زبان باعتذار بر گشود لكن برمك باین سخن او وثوق نگرفت چه می دانست دهقان را در خدمت اسد مكانی عالی است و نخواهد گذاشت كه در میان ایشان كدورتی بر نخیزد و گفت چون در این پذیرائی مقدم تو و شتابی كه نموده ام زحمتی وافر دیده ام هم اكنون اجازت می خواهم كه برای استراحت چندی بپایم و از پس روزی چند بخدمت بیایم اسد او را اجازت داد و خود راه برگرفت.

و از آن طرف برمك چون زمان دریافت از راه جریان بر صافه رفت و چون هشام او را بدید از هیئت و عقل و ادب و فضل او در عجب رفت و او را گرامی داشت و در زمره مقربین درگاه مندرج ساخت و مرسوم و وظایف در حقش مقرر فرمود و همه روز او را می خواند و با وی خلوت می ساخت و از هر راه سخن می انداخت تا گاهی كه مذهب برمك و وسعت میدان علم و فضل و عفاف لسان و وقار و عقل او را مكشوف نمود و با وی موانست ورزید و او را محرم راز خود ساخت چندانكه از درد بی درمانش بدو باز گفت و بیچارگی پزشكان خود را در علاج آن باز نمود و خالد متعهد شد كه او را معالجت نماید و جماعتی از شاگردان برمك در خدمتش مانده بودند.

برمك در معالجت هشام با ایشان مشورت كرد جملگی سخن بر آن نهادند باید در موضع مجروح و متألم داغ بر نهاد پس با مغزل بجای آهن او را داغ كردند و از روی رفق و ملایمت كار كردند تا هشام از آن درد دشوار بر آسود و مقام و منزلت



[ صفحه 332]



و علم و فضل برمك در نظرش عظیم گشت و گفت مانند تو مردی دانشمند عاقل عالم كه خبر اسلام پدرت نیز بتو پیوسته است نسزد كه بدین ما اندر نشوی، برمك گفت تا بیندیشم و با فكر عمیق و اندیشه دقیق پشت و روی این كار را در نگرم و مدتی دیر بر نیامد كه مسلمانی گرفت و هشام از اسلام او سخت مسرور شد و بر اعزاز و تكریم او بیفزود.

و از پس چندی برمك از هشام اجازت طلبید تا به ایل و عشیرت خود شود و عهدی تازه گرداند، هشام عهدی برای او برنگاشت و بلاد او را به تملیك او برگذاشت و هم در تكریم و تفخیم فرمانی به اسد بن عبدالله والی مملكت خود مسجل بداشت، برمك با عظمتی تمام جانب خراسان گرفت لكن از آنجا كه هر چه از حد گذشت ضدش مشهود گشت دنیای جبارش مجال نگذاشت، و در خاك جرجان به دیگر جهانش سفیر ساخت، و پسرش خالد با مادرش در آنجا اقامت كردند و نوبهار بلخ بحال خود بود تا گاهی كه فضل بن یحیی به شهر بلخ درآمد و نوبهار را ویران كرده بجای آن مسجدی بنیان كرد.

ابن خلكان در ذیل احوال یحیی بن خالد بن برمك می نویسد جد ایشان برمك از مردم مجوس بلخ بود و خدمت نوبهار می نمود و نوبهار معبد جماعت مجوس در شهر بلخ بود كه در آن آتشی برافروختند و برمك مذكور و اولادش بسدانه [3] آن آتشكده مشهور بودند و برمك را نزد مجوس عظمت و منزلتی عالی بود لكن نمی دانم اسلام آورد یا نیاورد.

و در كتاب دستور الوزراء می نویسد جعفر پدر خالد كه برمك لقب دارد بملوك فرس نسب می رساند در آغاز حال دین مجوس داشت و در نوبهار بلخ به عبادت اصنام و پرستش آتش روز می گذاشت تا گاهی كه از پرتو انوار سعادت ازلی دل او نور گرفت و اسلام آورد و با اهل و عشیرت و اثقال و بضاعت بجانب دمشق روی نهاد چه دار الملك سلاطین بنی امیه در آن زمان در دمشق بود و به روایت درست سلیمان بن عبدالملك خلافت داشت و ازین سخن مكشوف می گردد كه مسلمان شد.



[ صفحه 333]




[1] اشتباها جزء سلسله نسب درج شده. يعني برمك بن برمك مجوسي بوده است.

[2] يعني زورگوئي و فشار.

[3] يعني حاجب و پرده دار.